مسافرت شهریور ماه
روز اول شهریور ماه بود که من و سپهری و باباابی با همدیگه رفتیم فرودگاه که سوار هواپیما بشیم و بریم به سمت تهران .سپهر ٢٢ بار تا اون موقع سوار هواپیما شده بود ولی همش زیر ٢ سالگی و از ٢ سالگی به بعد اصلا سوار نشده بود اون موقع هم که خیلی چیزی رو متوجه نمی شد ولی الان مطمئن بودم که باید عکس العمل جدیدی نشون بده.خلاصه اول رفت کنار پنجره نشست بابا ابی هم کنارش نشست ولی به محض اینکه هواپیما می خواست اوج بگیره با وجود اینکه بابا ابی کلی باهاش حرف زده بود و امادش کرده بود باز کلی ترسید و مدام به باباش میگفت من و بگیر من و ول نکن و مثل چسب یک دو سه به ابی چسبیده بود .من هم کلی خندیدم و بالاخره سپهر من هم از یه چیزی ترسید ب...
نویسنده :
مادر مهروش
11:38